تصویر ثابت

تصویر ثابت

گزارش نخستین تجربه تصویر برداری از"مم ": خرس سیاه بلوچستان
Бɇҥ 牡ǐ


به وبلاگ من خوش آمدید!
بلوچ

مم خرس سیاه بلوچستان

برای  تصویر برداری از خرس سیاه بلوچستان که با نام محلی " مم" شناخته می شود   و جانوری بسیار کمیاب و در معرض انقراض  است ، به مدت 130 شبانه روز مانند آن جانور زندگی کردم و به دنبال اش گشتم.  مجبور بودم برای بدست آوردن بهترین جواب طی  مدت90 روز،  یک نفره کار را ادامه دهم. در این مدت با  بیش از 500 کیلومتر پیاده روی ، توانستم  تنها رد پای 4 خرس را پیدا کنم. اما پیدا کردن خرس ها و حتی تعقیب ردپای آنها کار ساده ای نبود. از طرفی، در صورتی که خرس ها متوجه حضور من در داخل زیستگاه می شدند، به سرعت تغییر مکان داده و امکان داشت ده ها کیلومتر از مکانی که  رد پایی  از آنها را بدست آورده بودم فاصله بگیرند. بنابراین  مجبور بودم همواره آرام و بسیار با دقت به دنبال آنها بگردم. هر سوراخ و یا غاری در هر فاصله ای از زمین می توانست جایی برای استراحت خرس ها باشد و من باید می توانستم بصورت غیر مستقیم از حضور و یا عدم حضور خرس ها در آن مکان مطلع شوم. در همه این مدت  تنها توانستم با کمی خوش شانسی و البته تلاش بسیار زیادی که انجام داده بودم، بعد از چیزی در حدود 23 روز، یک قلاده از این خرس ها را برای 23 ثانیه ببینم، که به عنوان اولین تجربه دیدن خرس سیاه غیر قابل توصیف بود.در چهل وچهارمین روز ، خرس دوم در دو مرحله صبح و عصر برای تقریبا 6 دقیقه و روز  شصت و دوم که آخرین مشاهده خرس توسط ما بود یک خرس نر بالغ، با بیش از 130 کیلوگرم بود، چیزی در حدود یک ماه، در یک نقطه چادر زده شد. کار بسیار سخت و طاقت فرسا بود. کار من به دو زمان صبح از ساعت 4 تا 7 و بعد از ظهرها از ساعت 4 تا 6  تقسیم شد. یعنی زمان هایی که این خرس بعد از گردش های شبانه به سمت پناهگاه خود می رفت و یا زمانی بود که در آن خرس برای آغاز گردش های شبانه خود از کوه پایین می آمد. اما فاصله میان این دو را شاید بتوان خسته کننده ترین و پر استرس ترین لحظات زندگی ام خواند. گرمای طاقت فرسایی که از صبح ساعت 8 به بعد آغاز می شد از یک طرف و لم یزرع  بودن ارتفاعات از طرف دیگر عملا مجالی برای ادامه حیات هیچ جانوری باقی نمی گذاشت و من مجبور بودم برای دیدن این خرس،  گرما را تا غروب تحمل کنم. شب ها نیز معمولا تا ساعت 12 شب در چادر و در خاموشی محض گوش به زنگ می ماندم تا بتوانم زمان پایین آمدن خرس از ارتفاعات و نیز مسیری که طی می کرد را پیدا کنم. در اولین روزها یکی از اهالی بلوچ ساکن یکی از روستاهایی که در فاصله تقریبا 10 کیلومتری ما قرار داشت به رسم مهمان نوازی و برای جلوگیری از ترس شب، من را همراهی کرد. شب سوم زمانی که هر دو در چادر دراز کشیده بودیم، به ناگاه متوجه صدای نفس نفس زدن و نیز خرد شدن نان های خشکی که در کنار چادر ریخته بودم شدم. رو به همراه خود که یونس نام داشت کردم و به آرامی او را متوجه حضور احتمالی خرس کردم. سعی کردم به آرامی زیپ چادر را باز کنم تا بتوانم او را از نزدیک ببینم که به ناگهان خرس فرار کرد و ما تنها توانستیم یک شبح سیاه بزرگ را در فاصله تقریبا 20-30 متری ببینیم و دیگر هیچ. بر خلاف انتظار، همراه من به محض اینکه متوجه حضور خرس شد به قدری ترسیده بود که من چندین و چند دقیقه فقط صرف آرام کردن او کردم. او مرا دیوانه  می خواند  و عملا از فردای آن شب و به بهانه های مختلف از همراهی من  چشم پوشید. از فردای آن شب من مجبور بودم به تنهایی کار را ادامه دهم و چندین بار دیگر نیز خرس تا نزدیک چادر من آمد، اما با شنیدن صدای سرفه من که به معنی حضور من بود در فاصله نزدیک به ده متری چادر من و روبه چادر می نشست و چادر را برای دقایقی نگاه می کرد و سپس راه خود را کج می کرد و از فاصله تقریبا 10 متری من به سمت کف دره  می رفت . من تنها توانستم طی این یک ماه یک بار این خرس را به هنگام صبح برای مدت 67 ثانیه ببینم که در حال بالا رفتن از کوه و حرکت به سوی پناهگاه خود بود. بعد از یکبار مشاهده این جانور منحصر بفرد در صبح، تا تقریبا دو هفته نتوانستم آنرا مشاهده کنم. هر چند صدای رفت و آمد این جانور را شب ها  می شنیدم و همواره به بررسی رفتارهای این خرس می پرداختم. تا در نهایت تصمیم گرفتم برای تصویر برداری در شب، با استفاده از نور مادون قرمز بر سر لاشه الاغی که توسط محلی ها از پای درآمده بود و در فاصله یک کیلومتر از محل چادر من قرار داشت عملا حاضر شوم و شانس خود را برای تصویر برداری از این خرس بیازمایم. لذا در لابلای درختچه های داز ، که در فاصله یک متری لاشه قرار داشت پنهان شدم و دوربین را مابین خود و لاشه قرار دادم و تنها کاری را که باید می کردم روشن کردن دوربین بود. تقریبا ساعت حدود 11 شب بود که صدای نزدیک شدن خرس را از طریق سنگ هایی که به هم می خورد شنیدم و به آرامی و با سختی دوربین را روشن کردم و آنرا بر روی مادون قرمز قرار دادم. و از این به بعد تنها چیزی که می دانستم آن بود که مبادا خرسی که در فاصله کمتر از سه متری من قرار داشت به ناگاه از حضور من مطلع شده و یا بترسد و قصد حمله به من را کند. از این زمان به بعد، من که برای آمدن خرس لحظه شماری می کردم برای رفتن اش ، به ثانیه شماری افتاده بودم، هر چند از ته دل اصرار بر ماندن خرس داشتم. لحظات بسیار سخت و نفس گیری بود. چرا که در آن شب، ماه در آسمان نبود  و من حتی قادر به دیدن انگشتان دست خود نیز نبودم مخصوصا در کف دره. به هر حال در آن شب، توانستم 15 دقیقه از این جانور به هنگاه تغذیه تصویربرداری کنم. زمانی که تصاویر گرفته شده را مشاهده کردم فهمیدم که خرس متوجه حضور من در نزدیکی خود شده است و در هنگام تغذیه چندین بار به سمت من خیره می شود و عملا حرکات من را زیر نظر دارد، اما آن شب هیچگاه از جانب من احساس خطر نکرد. فردای آن شب تصمیم گرفتم چادر را با امکانات مناسب تر به کف دره و در فاصله 10 متری لاشه الاغ منتقل کنم و این کار را هم کردم. اما خرس دیگر نیامد. من با تلاشی که طی دو هفته بعد از آن نیز انجام دادم دیگر نتوانستم اثری از حضور خرس را در آن محل بیابم. ظاهرا خرس تغییر مکان داده بود. بعد از اتمام کار و با مشاهده تصاویر گرفته شده احساس می کنم یک رابطه عجیب و ملموس بین من و این خرس بوجود آمده بود. هفته ها در سایر مناطق نیز وقت صرف کردم، اما هیچ موفقیتی برای دیدن خرس بدست نیاوردم. در تمام مدت این سه ماه مهمترین منبع غذایی من برای ادامه بقا و انجام کارهای روزمره در چهار چیز خلاصه می شد: نان، کشک پاکتی، ماست ترش شده و مهمتر از همه خرما. تجربه بدست آمده ازکار "مم"، نتیجه عاشقانه ترین احساسی بود که میان من و این جانور بوجود آمده بود. سه ماه زندگی شبانه روزی تنها در کوه، در داخل چادر، تحمل گرسنگی، تشنگی، گرما، سرما، هیجان های نفس گیر شبانه، خستگی و تنهایی، برای فقط 3 روز و یک شب دیدن خرس، دست به دست هم داد تا در نهایت مستندی بنام مم – خرس سیاه بلوچستان متولد شود، تا بلکه بتواند شروعی برای حفاظت بومی از این گونه با ارزش باشد. که هر چند در آن ضعف امکانات مخصوصا در مراحل تصویربرداری از خرس به وضوح قابل مشاهده است، اما این را نباید فراموش کرد که این کار بدون هیچ حمایتی و تنها با استفاده از بودجه شخصی  خود من به عنوان  تهیه کننده و کارگردان ، حاصل شد . که به امید خدا در قسمت های بعدی این مستند تلاش خواهد شد تا بر این کمبود فائق آیم.




姭ԤϐȤ
­祏懼/font>
Îҭ䡣ه∼/font>