تصویر ثابت

تصویر ثابت

نادر شاه افشار و منطقه سرحد و بلوچستان
Бɇҥ 牡ǐ


به وبلاگ من خوش آمدید!
بلوچ

برای بررسی این موضوع کتب بسیاری را مطالعه نمودم و در ضمن این مطالعات به این نتیجه رسیدم که ناحیه ای در بلوچستان بنام سرحد به طور کلی در یک برهه 500 ساله از تاریخ بلوچستان محذوف گردیده است. وقایع اندکی که ذهن مردم سرحد آن را به یاد دارد عبارتند ازسفر نادر شاه به منطقه و سپردن حکومت خاش به شخصی بنام بایی خان ( نادر شاه افشار ارادت خاصی به مردم منطقه بلوچستان داشته است این ارادت را می توان در چند جا دید 1- سپردن حکومت سرحد به میر بایی خان 2- سپردن حکومت مکران به پدر زن بلوچش میر مبارک3- انتخاب یک فرد بلوچ به عنوان فرمانده لشکر ایران و سپس سپردن حکومت افغانستان به این بلوچ (احمد خان درانی ) که موسس دولت افغانستان بوده است.4- انتصاب سردار عبدالله خان براهویی به فرماندهی سپاه ایران در جنگ با هند و سپردن حکومت منطقه کلات به وی. ) آنچه از تاریخ بجای مانده است حکایت سفر نادر شاه و گذر ایشان از منطقه سرحد است. نادر شاه افشار در سفری که به سرحد انجام می دهد در تفتان اطراق می کند . ظاهرا مسئول حکومت این منطقه شخصی است بنام میر بایی خان. که از نزدیکان دربار صفوی و شیعه مذهب می باشد. می گویند میر بایی خان از نوادگان حسین کرد شبستری پهلوان نامی ایران بوده است که در عهد شاه سلطان حسین آخرین شاه رسمی صفویان با حکمی که شاه عباس به پدر بزرگش داده است به دربار صفوی می رود . و آنجا به عنوان فردی که حامی نشر تشیع در بلوچستان و سر حددار منطقه بوده مورد استقبال شاه قرار می گیرد. در نهایت میر بایی خان با یکی از شاهزادگان صفوی ازدواج نموده و با حکمی دیگر به سرحد باز می گردد . حال نادر شاه می خواهد این پیر مرد داعیه دار حکومت سرحد را که سر و سری با دربار صفوی داشته است تنبیه کند. در نیمه های شب سر و صدای بسیار قور باغه ها و آبزیان امان نادر را می برند و خواب را برایش حرام می کنند . نادر فورا دستور می دهد بزرگ منطقه را حاضر نمایند . پس از حضور وی نادر دستور می دهد فورا به قورباغه های منطقه ات دستور بده که خاموش شوند و گرنه فردا تو را دار خواهم زد . مدتی بعد تمامی صداها خاموش می شوند ونادر به خواب می رود . صبح فردا پیر مرد را می آورند و نادر از وی می پرسد که چگونه سر صدای دیشب را خاموش نمودی؟ و ایشان در جواب می گویند که کاری بسیار ساده بود . روده های گوسفندانی را که لشکریان شما آنها را برای شام سر بریده بودند داخل نهرهای آب ریختم و این باعث شد تا آبزیان گمان کنند که مارهایی در آب هستند و از ترس شکار شدن ساکت شدند. نادر از این همه ذکاوت خوشش آمد و دوباره حکم حکومت سرحد را برایش تایید نمود. و در ضمن دستور داد تا سرحد که تا آن زمان منطقه تاخت و تاز یاغیان بود امن شده و در مرکز آن شهر خاش بنا شود. شاید یکی از دلایل گذشت نادر شاه از میر بایی خان کرد بودن هر دو است. حکومت اکراد در منطقه سرحد در دیگر اسناد تاریخی نیز یاد شده است. البته حکایت دیگری نیز از عهد نادر داریم . نادر شاه که برای مقابله با سپاه هند به این منطقه لشکر کشی می کند در نبرد اول خود شکست می خورد. علت اصلی شکست وی ترس اسب های سپاه از فیل های هندی بوده است. سپاهیان هندی توسط فیل های خود موجب رم کردن اسب های سپاه نادر شده و وی به منطقه بلوچستان امروزی عقب می نشیند. در این منطقه یکی از بلوچهای زیرک به وی پیشنهاد خوبی می دهد . وی می گوید این بار سپاه نادر به جای استفاده از اسب از شترهای اقوام بلوچ سود ببرند . در حمله دوم نادر شترها باعث می شوند تا فیلهای هندی رم کنند و شیرازه سپاه هند که در پشت فیلها بوده اند به هم بریزد. با این ترفند هزیمت در سپاه هند می افتد و نادر به پیروزی می رسد. تمامی حکایتهای بجای مانده از عهد نادر شاه تکیه بر زیرکی مردان بلوچ دارند. و استفاده کثیر نادراز بلوچها در سپاه ایران این مطلب را تایید می نماید. نکته ای که توجه به آن خالی از لطف نیست قضیه بلوچ های منطقه سیستان امروزی است . این بلوچها در واقع از زمان صفوی و حتی قبل از آن در عهد صفاریان به این منطقه کوچ کرده اند. ساکنان اولیه سیستان سکاها بودند که مورد غضب شاه عباس قرار گرفته و از ایران اخراج شدند. این کار توسط اکرادی انجام شد که امروزه تمامی مرز ایران و افغانستان را در بر گرفته اند. اینان چون شیعه مذهب بودند و از متحدان کرد طوایف ترک همراه صفویان به حساب می آمدند نیرویی مزاحم برای دربار صفویه بودند که مشغول کردن آنها با سکاها هم آنها را ضعیف می کرد و دور از مرکز می نمود و هم سکاها را از بین می برد. نادر شاه افشار خود از همین اکراد بوده و از قوچان به پادشاهی رسید. با شکست سکاها و کوچ آنها به مناطق شمالی تر و شرقی بلوچهای منطقه سرحد و کلات سیستان را در اختیار گرفتند. حکومت احمد خان درانی در افغانستان نیز مزید بر علت شد. وی از طایفه بارکزهی بود و از اقوام نادر به حساب می آمد. که پس از مرگ نادر به صورت خودمختار عمل می نمود.
 



ȏȣ塣١Ƞ...


یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 9:29 :: 姭ԤХ : امید sh

در زمان قاجاریه حکومت مرکزی تسلط چندانی بر بلوچستان نداشته است. فقط قسمت هایی از مکران کنونی در اختیار دولت قاجار بوده اند. سفر نامه فرمانفرما از شاهزادگان قاجار به این منطقه بیانگر این مطلب است. در این زمان فرمانفرما سرحد را منطقه حکومت سعید خان و مدد خان بلوچ می داند. این ها گویی فرزند و پدر بوده اند. میرزا مهدی خان سرتیپ قاینی در کتابچه سیاحتنامه بلوچستان می گوید که با سعید خان بلوچ ملاقات نموده و وی در آن زمان تازه به حکومت رسیده بود. ایشان می نویسند سعید خان با زندانی کردن مدد خان پدر 90 ساله اش حکومت سرحد را در اختیار گرفته است. تاریخ جنگ بین آقا خان محلاتی حاکم یزد و فرمانفرما حاکم کرمان را به خوبی به یاد دارد. آقا خان که گویی غیر شیعه بوده است در یزد ادعای استقلال می کند و با فرمانفرمای کرمان که شاهزاده ی قاجار است درگیر می شود. این جنگ به نفع فرمانفرما تمام می گردد و آقا خان متواری شده به سرحد پناه می آورد. در این زمان حاکم سرحد سعید خان بلوچ او را پناه داده و یاری می کند تا حکومت از دست رفته اش را بدست آورد. سعیدخان که رابطه نزدیکی با اقوام براهویی حاکم کلات و سنجرانی حاکم سیستان داشته لشکر بزرگی ترتیب می دهد که در آن زمان به توپ مجهز بوده اند . این لشکر به کرمان حمله کرده و کرمان را تصرف می نمایند. با تصرف کرمان آقاخان محلاتی برای مدتی خود را حاکم کرمان می نامد تا اینکه پس از بازگشت لشکریان بلوچ سپاه قاجار که از دیگر نواحی جمع آوری شده اند به کرمان حمله کرده و آن را تسخیر می نمایند. بدین ترتیب تا مدتها بین سپاه قاجار و بلوچها درگیری های سختی روی می دهد. و عملا در تمام این مدت بلوچستان مستقل از دولت قاجار عمل می نماید. در نهایت پس از جنگ های فراوان دولت قاجار به سرداران سرحد پیشنهاد صلح می دهد. برای مصالحه 14 تن از سرداران سرحد به قلعه ایرانشهر فراخوانده می شوند و عهد می گردد که به آنها هیچ آسیبی نخواهد رسید. عده ای از بلوچهای خائن نیز تضمین می دهند. در نهایت با توطئه قاجار این سرداران در قلعه ایرانشهر به شهادت می رسند و لی باز هم تا عهد رضاخان عملا سرحد منطقه تاخت و تاز طوایف بلوچ بوده و با قوانین آنها اداره می گردیده است. 



ȏȣ塣١Ƞ...


یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 9:25 :: 姭ԤХ : امید sh

 در زمان یزدگرد شاهنشاه ایران وقتی سپاه اسلام به طرف فارس پیشروی می کرد فرمانده سپاه ایران سیاه سوار نام داشت که از قوم بلوچ بود. وی با قبایل همراه خود مسلمان شد و در سپاه اسلام منضم گردید. ملک الشعرای بهار در شاهنامه نوبخت آنجا که حاکم اهواز احسان خود را بر سیاه سوار اظهار می کند در این باره چنین می گوید:

تو بودی بلوچی نشسته به راغ نه چشمت جهان دیده بود و نه باغ

تنت رنجه از باد سوزان هند دو دیده پر از خون چو دریای سند

پریشان و درویش و بی قوت و زاد فرو بسته مزگان ز خاشاک و باد

زمکران من آوردمت پیش شاه نهادم به سرترگ و برترگ ماه

سیاه سوار هم به نیکی های وی اعتراف می کند :
خود ایدر گواه تو باشد سیاه که دارد تن و جان هستی زشاه

سخن های نغز تو بی کم وکاست گواهی دهم سر به سر بود راست

چنان چون بگفتی بلوچی بدم که هرگزنبد آگهی از خودم

به هر حال سیاه سوار افسرانی را که تحت امرش بودند جمع کرد و گفت همه تان می دانید که مسلمانان بر این مملکت غالب خواهند شد و اسب های خود را در قصرهای شاهی خواهند بست. پس در مورد آینده تان بیندیشید. همه گفتند ما تابع نظر شما هستیم. او گفت رای من این است که همه باید مذهب اسلام را قبول کنیم و مسلمان شویم. همگی بر نظر سیاه توافق کردند و سرداری از میان خویش به نام شیرویه را با ده افسر برای گفتگو با ابوموسی اشعری به اردوگاه مسلمانان روانه کردند. بدین ترتیب با مسلمان شدن عالی ترین فرمانده سپاه ایران در شوش و پیوستن سپاهیانش به ارتش اسلام سقوط یزدگرد تسریع گشت و نام بلوچها یک بار دیگر با تاریخ جهان و اسلام مانوس شد.
 



ȏȣ塣١Ƞ...


یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 9:17 :: 姭ԤХ : امید sh

مكران در داستان كيخسرو در شاهنامه فردوسي

در جنگ بزرگ كيخسرو سومين پادشاه كياني با افراسياب به انگيزه دادخواهي از خون سياووش, پدرش, سپاه ايران با سپاه تورانيان جنگيد.

در اين جنگ كه نتيجه اش شكست افراسياب و متواري شدن او بود كيخسرو در پي او روان شد. نخست راه چين در پيش گرفت و كسي نزد خاقان چين فرستاد كه وي سر به اطاعت خم كرد. و كسي نيز نزد شاه مكران فرستاد. كه"دل شاه مكران دگرگونه ديد" شاه مكران در جواب كيخسرو گفت:زمانه همه زير تخت منست جهان روشن از فر بخت منست

چو خورشيد تابان شود بر سپهر
نخستين بر اين بوم تابد به مهر

همم دانش و گنج آباد هست
بزرگي و مردي و نيروي دست


اگر از ما راه بخواهي به تو راه خواهيم داد.

ور ايدونك با لشكر آيي به شهر برين پادشاهي ترا نيست بهر

كيخسرو پس از اين شنيدن اين سخنان به سوي ختن رفت و سه ماهي در آنجا ماند و پس از آن به سوي مكران بازگشت. فرستاده اي نزد شاه مكران فرستاد و از او توشه راه سپاه را خواست و تهديد كرد كه اگر اطاعت نكند لشكريانش مكران را ويران خواهند نمود.

همه شهر مكران تو ويران كني چو بر كينه آهنگ شيران كني

و اما از آن طرف شاه مكران

پراكنده لشكر همه گرد كرد بياراست بر دشت جاي نبرد

فردوسي سپاه مكرانيان را چنين توصيف مي كند:زمين كوه تا كوه لشكر گرفت
همه تيز و مكران سپه بر گرفت

بياورد پيلان جنگي دويست
تو گفتي كه اندر زمين جاي نيست

از آواز اسپان و جوش سپاه
همي ماه بر چرخ گم كرد راه

تو گفتي بر آمد زمين بآسمان
دگر گشت خورشيد اندر نهان


سپاه ايران نيز با درفش كاوياني به جنگ رفت. و در همان اوان جنگ شاه مكران كشته شد.

به قلب اندرون شاه مكران بخست وز آن خستگي جان او هم برست

كسي از سپاه ايران به كيخسرو گفت كه سر شاه مكران را ببريم. اما كيخسرو پاسخ داد :

سر شهرياران نبرد ز تن مگر نيز از تخمه اهرمن

سپس شاه مكران با احترام به آيين ايرانيان به گور سپرده شد. فردوسي سپس مي گويد كه لشكر كيخسرو از غنائم جنگ با مكران توانگر شدند:

بزرگان ايران توانگر شدند بسي نيز با تخت و افسر شدند

كه خود نشاني است از وجود نعمت فراوان در مكران . چون خشم شاه آرام شد دستور داد كه سپاه برگردد.

بفرمود تا اشكش تيز هوش بيارامد از غارت و جنگ و جوش

اين ابيات نشان مي دهند كه اولا ساكنين مكران قبل از اين حمله غير آريايي بوده اند و ثانيا لشكر پيروز در جنگ لشكر اشكش بوده كه متشكل از اقوام آريايي كوچ و بلوچ بوده است. مكرانيان پس از اين واقعه دسته دسته به نزد شاه آمدند :

كه ما بي گناهيم و بي چاره ايم هميشه به رنج ستمكاره ايم

شاه دستور قطعي داد كه از تاراج مكران دست بر دارند. كيخسرو يكسال در مكران بماند كه با وجود لشكر زياد او نشاني از آباداني منطقه است.كيخسرو از آن پس به ايران بازگشت اما اشكش و سپاهيان بلوچش را در مكران باقي گذاشت. اين مي تواند اولين سكونت قوم بلوچ در اين منطقه باشد. در ضمن فردوسي اشاره اي به فرق زبان نمكراني با زبان پارسي دارد آنجا كه مي گويد:

همه شهرها ديد بر سان چين زبانها به كردار مكران زمين

داستان فوق گرچه از شاهنامه فردوسي نقل شده است اما تابلويي زيبا از تاريخ كهن بلوچستان ومكران است. از رونق شهر تيز(طيس) در عهد باستان مي گويد.و از آباداني مكران زمين........
 



ȏȣ塣١Ƞ...


یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 9:14 :: 姭ԤХ : امید sh

هرودوت(مورخ یونانی 484 تا 425 ق.م )در کتاب سوم تاریخ خود 20 سانتراپی (استان) برای حکومت هخامنشی بر شمرده است که چهاردهمین استان مکا یا مکران است با مردمی غیر آریایی.هرودوت سه قوم غیر ایرانی را ساکن این قسمت می داند که عبارتند از : 1- قوم میکوی(mycoi ) که به عقیده فرای مکران از نام آنها گرفته شده است. و به معنی ساحل مکا است. 2- قوم اوتیوئی (outioi ) یا یوتی که به عقیده فرای می تواند نیاکان جوتها باشند که نباید آنها را با لوریان و زطها اشتباه گرفت.3- پاریکانویی(parikanioi) که به نظر فرای نام خویش را به باریز داده است. باریزی که در کتابهای جغرافی دانان مسلمان از آن یاد شده است و هم نام رشته کوهی در کرمان بین بم و جیرفت است. 

مطابق با نظر هردوت در این سرزمین بزرگ یعنی چهاردهمین استان هخامنشیان علاوه بر سکنه بلوچستان فعلی زرنگیان نیز می زیسته اند .یعنی دو سرزمین سیستان و بلوچستان در یک استان بوده اند . از هردوت که بگذریم در کتیبه های عصر هخامنشی نیز نام این سرزمین مکه یا مکران آمده است در کتیبه بیستون که یکی از بزرگترین کتیبه های تاریخ است و در 40 کیلومتری شرق کرمانشاه واقع است داریوش اول شاهنشاه هخامنشی(521تا 486 ق.م) سرزمین مکا یا مکران را یکی از 23 ایالت امپراتوری خود نامیده است. علاوه بر آن نام مکران در کتیبه شوش و نقش رستم نیز آمده است. در آرامگاه داریوش هخامنشی در نقش رستم پشت سر نگاره داریوش سنگ نبشته ای که به شدت آسیب دیده است قرار دارد در این سنگ نبشته داریوش از اقوام تحت تسلط خود نام برده است که عبارتند از پارسی ها٬ مادی ها٬ عيلامي ها٬ پارتی ها٬ آریایی ها٬ بلخی ها٬ سعدی ها٬ خوارزمی ها٬ زرنگی ها٬ اسه گرده ها٬ گنداری ها٬ هندی ها٬ سکای های هوم خوار٬ تیز خود٬ آشوری ها ٬مصری ها٬ ارمنی ها٬ کاپادوکیها٬ ایونی ها٬ سکاهای آنسوی دریا٬ تراکیه ای ها٬ ایونی های کلاه لاک پشتی٬ لیبیایی ها ٬حبشی ها٬ مکرانی ها٬ و کاری ها.٬ داریوش در این سنگ نوشته می گوید : اهورا مزدا چون این سرزمین را آشفته دید آن را به من ارزانی داشت من شاه هستم اگر می خواهی بدانی که کدام کشورها یی که داریوش شاه داشت پیکر ها را ببین که تخت مرا می برند آنگاه پی خواهی برد. آنگاه برایت روشن خواهد شد که نیزه مرد پارسی دور رفته است .

در این نگاره داریوش بر سکویی ایستاده که حاشیه آن با تصویر شیرهای افسانه ای تزئین شده است.سکویی که داریوش بر آن ایستاده بر دوش نمایندگان سی کشور است که یکی از آنها از مکران یا مکه است.

پس از داریوش پسرش خشایار شا نام مکران را در یکی از سنگ نوشته های خویش اورده است

در مورد نام بلوچستان در زمان هخامنشیان می توان گفت که پادشاهان هخامنشی این سرزمین را مکا یا مک خوانده اند ولی موحققان یونانی آن را گدروزیا یاد کرده اند .نام دیگر بلوچستان فرای عنوان همان "رخج" است که در کتیبه های هخامنشی آمده است و ظاهرا بلوچستان شمالی و نقاطی از جنوب افغانستان را شامل می شود .

در مورد معانی مکران نظرات متفاوتی وجود دارد مثلا مکران به معنی باتلاق یا مکران به معنی ماهی خواران اما به نظر می رسد اطلاعات ما در مورد ساکنین مکران کامل نیست و نمی توان به طور قاطع در مورد وجه تسمیه مکران سخن گفت.
 



ȏȣ塣١Ƞ...


یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 8:40 :: 姭ԤХ : امید sh

 
اسکند که در سال 334 قبل از میلاد به ایران حمله کرد پس از پیروزی بر هخامنشیان و آتش زدن تخت جمشید ٬ تسخیر خراسان و پیشروی تا کناره سیحون به سمت هند رفت و قسمتی از جلگه پنجاب را تسخیر نمود. ولی چون لشکرش حاضر نشد جلوتر بروند تصمیم گرفت از راه جنوب ایران به بابل برود. آن گونه که زرین کوب می نویسد اسکندر با فتح سند گمان نموده بود به آخر خشکی های دنیا رسیده است. وی به نئارخوس سردار خود دستور داد تا با نیروی دریایی شامل 150 کشتی و 3 تا 5 هزار سرباز از محل کراچی امروزی به سمت دجله حرکت کنند وخود از طریق جنوب ایران با 15000 سوار و عده ای دیگر راهی مکران گردید. وی در این سفر با عشایر ساکن مکران جنگید و با چپاول اهالی آنجا کمبود آذوقه ارتشش را تامین نمود. اما کویر سوزان مکران آنچنان دمار از لشکر اسکندر در آورد که وی پس از دو ماه راه پیمایی در کویر با از دست دادن بار و بنه و انبوهی از سپاهیانش در حال که نیمه دیوانه شده بود به پورا یا پهره رسید. پهره همان ایرانشهر کنونی است که در سال 1315 شمسی تغییر نام داد. آری ایرانشهر برای تاریخ زندگی اسکندر نامی به یاد ماندنی شد چون اسکندر بزرگ و فاتح آسیا را از مرگ وکویر نجات داد. اسکندر 14 استان تحت سلطه خود داشت که از آن جمله پارسه ٬ پاراتکین٬ کرمانیه٬ و گدروزیه یا بلوچستان فعلی بوده اند. گوتشمید در تاریخ ایران می نویسد که استاندار گدروزیه فردی مقدونی بوده است. وی ساکنان این استان را افرادی سیاه پوست و شبیه هندی ها دانسته است. این امر نشان می دهد که در زمان اسکندر دراویدی ها در این منطقه ساکن بوده اند. نئارک سردار اسکندر گفته است که ساکنان این منطقه خلقتی عجیب داشتند بر تن آنها چون سرشان مو روییده بود و ناخن های بلند و محکمی داشتند که با یک فشار جزئی ماهی را به دو نیم می کرده اند. اینان در جنگ از ناخنهای دراز و نیزه های به طول 3 متر استفاده می نمودند و اینگونه بسیاری از لشکریان اسکندر را هلاک نمودند.
 



ȏȣ塣١Ƞ...


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

姭ԤϐȤ
­祏懼/font>
Îҭ䡣ه∼/font>